مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) : از خشک پیانت نشمارند در این راه در آب نشان بر کف پا آبله ای چند. ظهوری (از آنندراج)
مردم نامبارک شوم قدم. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم. (یادداشت بخط مؤلف) : از خشک پیانت نشمارند در این راه در آب نشان بر کف پا آبله ای چند. ظهوری (از آنندراج)
نیک خو، رجوع به نیک خو شود: به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی، فردوسی، بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی، فردوسی، بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی، فردوسی، ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر، فرخی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، بر خویش ازپی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیک خوی راد رزین، فرخی، ازین بنده نوازی و ازین عذرپذیری ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی، فرخی، دیرخواب و زودخیز و تیزگرد و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاک زاد و نیک خوی، منوچهری، آزاده طبع و پاک نهاد و مجرد است نیکوخصال و نیک خوی است وموحد است، منوچهری، چنین گفت صاحبدل نیک خوی که سهل است ازین بیشتر گو بگوی، سعدی
نیک خو، رجوع به نیک خو شود: به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی، فردوسی، بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی، فردوسی، بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی، فردوسی، ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر، فرخی، ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین، فرخی، بر خویش ازپی آن گفتم کامروز چو من کس نداند خوی آن نیک خوی راد رزین، فرخی، ازین بنده نوازی و ازین عذرپذیری ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی، فرخی، دیرخواب و زودخیز و تیزگرد و دوربین خوش عنان و کش خرام و پاک زاد و نیک خوی، منوچهری، آزاده طبع و پاک نهاد و مجرد است نیکوخصال و نیک خوی است وموحد است، منوچهری، چنین گفت صاحبدل نیک خوی که سهل است ازین بیشتر گو بگوی، سعدی
ملک خو: عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 423). دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی. سعدی. کسی کو کم از عادت خویش خورد بتدریج خود را ملک خوی کرد. سعدی (بوستان). رجوع به ملک خو شود
ملک خو: عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 423). دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی. سعدی. کسی کو کم از عادت خویش خورد بتدریج خود را ملک خوی کرد. سعدی (بوستان). رجوع به ملک خو شود
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان خوی است که در حومه شهر قرار دارد. موقعیت جغرافیایی این بخش متغیر می باشد قسمتی از دهستانهای اواوغلی و فرورق و رهال جلگه ای و بقیه کوهستانی است بخش حومه از شمال به قره ضیاءالدین و شهرستان ماکو و از جنوب ببخش سلماس واز خاور ب شهرستان مرند و از باختر بمرز ترکیه محدوداست. هوای آن دو قسم است قسمتهای کوهستانی و مرزی سردسیر و قسمتهای داخلی و جلگه ای معتدل و مالاریایی است این بخش از هفت دهستان بشرح زیر بوجود آمده: اواوغلی، ولدیان، رهال، قطور، فرورق، سکمن، الند. از 212 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. قراء مهم آن: اواوغلی، ولدیان، رهال، قطور، فرورق، الند و زورآباد است. محصولات عمده این بخش عبارتند از: غلات و زردآلو و توتون و پنبه و برنج و حبوبات. شغل اهالی در بخش های کشاورزی زراعت و در کوهستانها گله داری است ولی در همه دهها اغنام و احشام نگاهداری میشود. صادرات این بخش زردآلو و پنبه و روغن و حبوبات و غلات و پشم و توتون است و راههای عمده آن راه شوسۀ ارومیه ماکو خوی مرند به جلفاست و راه نیمه شوسۀ خوی به سیه چشمه و پیراحمد کندی و مرز ترکیه می باشد و علاوه بر این راههادارای راههای ارابه رو به قراء بزرگ نیز هست بخش حومه 10 دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان خوی است که در حومه شهر قرار دارد. موقعیت جغرافیایی این بخش متغیر می باشد قسمتی از دهستانهای اواوغلی و فرورق و رهال جلگه ای و بقیه کوهستانی است بخش حومه از شمال به قره ضیاءالدین و شهرستان ماکو و از جنوب ببخش سلماس واز خاور ب شهرستان مرند و از باختر بمرز ترکیه محدوداست. هوای آن دو قسم است قسمتهای کوهستانی و مرزی سردسیر و قسمتهای داخلی و جلگه ای معتدل و مالاریایی است این بخش از هفت دهستان بشرح زیر بوجود آمده: اواوغلی، ولدیان، رهال، قطور، فرورق، سکمن، الند. از 212 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. قراء مهم آن: اواوغلی، ولدیان، رهال، قطور، فرورق، الند و زورآباد است. محصولات عمده این بخش عبارتند از: غلات و زردآلو و توتون و پنبه و برنج و حبوبات. شغل اهالی در بخش های کشاورزی زراعت و در کوهستانها گله داری است ولی در همه دهها اغنام و احشام نگاهداری میشود. صادرات این بخش زردآلو و پنبه و روغن و حبوبات و غلات و پشم و توتون است و راههای عمده آن راه شوسۀ ارومیه ماکو خوی مرند به جلفاست و راه نیمه شوسۀ خوی به سیه چشمه و پیراحمد کندی و مرز ترکیه می باشد و علاوه بر این راههادارای راههای ارابه رو به قراء بزرگ نیز هست بخش حومه 10 دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
رود خانه خشک. رودخانه ای که آب آن بند آمده است: و ایشان را (مردم سرخس را) یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس. (حدود العالم). و ایشان را (مردم بزده را به ماوراءالنهر) یکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود وبیشتر آبشان از چاه ها و دولابهاست. (حدود العالم). بزرگوارا که شهر عزت تست چه شهر عالم کبری نه عالم صغری از آنکه عالم صغری ز خشک رودش خود نباشد الا عضوی کمینه از عضوی. ابوالفرج رونی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که می گویند ملاحان سرودی اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. ، رود که قسمی آلت موسیقی بوده است: چو بر زد باربد بر خشک رودی بدین تری که بر گفتم برودی. نظامی. برانگیخت آوازی از خشک رود که از تری آرد فلک را فرود. نظامی. شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد گفتم بلی نشان عصا این بود رواست. سید حسن غزنوی
رود خانه خشک. رودخانه ای که آب آن بند آمده است: و ایشان را (مردم سرخس را) یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس. (حدود العالم). و ایشان را (مردم بزده را به ماوراءالنهر) یکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود وبیشتر آبشان از چاه ها و دولابهاست. (حدود العالم). بزرگوارا که شهر عزت تست چه شهر عالم کبری نه عالم صغری از آنکه عالم صغری ز خشک رودش خود نباشد الا عضوی کمینه از عضوی. ابوالفرج رونی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که می گویند ملاحان سرودی اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. ، رود که قسمی آلت موسیقی بوده است: چو بر زد باربد بر خشک رودی بدین تری که بر گفتم برودی. نظامی. برانگیخت آوازی از خشک رود که از تری آرد فلک را فرود. نظامی. شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد گفتم بلی نشان عصا این بود رواست. سید حسن غزنوی
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
آنکه بر یک چیز قیام نداشته باشد بلکه در هر زمانی تلون پدید آورد، (آنندراج) (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) : توانم که من با تو ای خام خوی کنم پختگی گردم آزرم جوی، نظامی (از آنندراج)
دهی است ازدهستان الند بخش حومه شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی، این ده را راه ارابه رو است، ناحیه ای است کوهستانی، آبادی آن در دره قرار دارد، آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد، سکنۀ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند، آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است ازدهستان الند بخش حومه شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی، این ده را راه ارابه رو است، ناحیه ای است کوهستانی، آبادی آن در دره قرار دارد، آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد، سکنۀ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و بمذهب سنی متدینند، آب این دهکده از چشمه و رود یکماله است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند: نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد. ناصرخسرو. فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد. ناصرخسرو. ، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است